شب شعر...


" برف بازی با خورشید "



عنوان شب شعری بود که انجمن ادبی کوثر شهرستان دلیجان (شهر شعر) با همکاری اداره ی فرهنگ و ارشاد اسلامی شهرستان دلیجان  پنجشنبه 17 بهمن ماه ؛  ساعت 30 :18  در محل سالن مهر هلال احمر برگزار کرد.

این مراسم را که اعضای آموزشگاه موسیقی سکوت با اجرای زنده ی موسیقی خود همگام با شعر خوانی ها و معاون فرهنگی هنری اداره کل فرهنگ و ارشاد اسلامی استان مرکزی  همراهی می کردند دو مهمان ویژه و بسیار عزیز و خوب داشت که دعوت شهر شعری ها  را پذیرفتند.

 آقایان:

حمید رضا حامدی (قم)

محمد حسین ملکیان (اصفهان)


در این برف بازی علاوه بر شاعران خوب دلیجان شاعرانی میهمانان دیگری نیز از استان های اصفهان و قم به خوانش شعرشان پرداختند.

آقایان :

شهاب خالقی؛ مجید تال؛ محسن قاسمی؛ نوید اسماعیل زاده؛ محمد علی کاروان؛ غلام فاتحی؛ محسن ناصحی و ...


در این مراسم همچنین از جناب آقای غلامعلی صفری و سرکار خانم پاییز رحیمی به جهت زحمات چندین ساله ایشان در انجمن ادبی دلیجان تقدیر شد.


اجرای دو قطعه موسیقی توسط دوستان خوب و هنرمند در آموزشگاه موسیقی سکوت برنامه ی پایانی  این برف بازی بود.



تردید

خبر انتشار خوب ترانه ی "تردید" (با صدای سیاوش قمیشی) از آقای محمدزارعی دوست شاعر و عضو انجمن ادبی دلیجان برای ما بسیار شادی آور بود .ضمن تبریک به آقای زارعی بزرگوار و همه ی دوستانم

شمارا به خواندن  این ترانه ی زیبا دعوت می کنم:


آخ دلم! هیشکی کنارت نیست، سرکن با خودت

زیر و رو شو، دنیارو زیر و زِبرکن با خودت


وقتی می بینی خودت داره کلافه ت می کنه

ازخودت پاشو،خودت باش و سفر کن با خودت


فکر کن اونی که باتو دشمنی داره تویی

وقتی تنها می شی احساس خطر کن با خودت


هیچ درختی تاکنون سیبی نچیده از خودش

فکر نفع ِ دیگروون باش و ضرر کن با خودت


بین مردم تیکه های جسمتو تقسیم کن

مردم خوشبخت رو خوشبخت تر کن با خودت


هر زمستون پیش از این که ریشه پابندت کنه

شاخه تو بردار و تمرین تبر کن با خودت


یا بساز و دونه دونه مرگِ برگاتو ببین

یا بسوز و جنگلی رو شعله ور کن با خودت


سربچرخونی مسیر روبروتو  باختی

از پل ِ تردید با قلبت گذرکن ، با خودت


تنها موندی با خودت،بادشمنت، بادوستت

آخ دلم! هیشکی کنارت نیست، سرکن با خودت


محمدزارعی

سلام...

بعداز روزها به چشمانتان عشق می ورزیم

با غزلی از

دوست خوبمان در انجمن ادبی کوثر

خانم مریم اصلانی



باز چشم پر از سیاهی من تا که افتاد بر حرم بارید

تا صدای اذان طنین انداخت ؛ پای تا سر وجود من لرزید


خانه ی محکم دلم یک آن ذره ذره شکست و ویران شد

اشک جاری شد آن زمانی که دل مجنونی ام شما را دید


شهر آبستن خیانت بود آن زمانی که خوشه ی انگور

دسته دسته رسید تا که شما هدف جام شوکران باشید


باز شبگرد کویتان شده ام ، حال من حال شهر ویرانه است

دلِ لرزان قوی و محکم شد، تا که در شهر نامتان پیچید


تکه ای از بهشت پا خداست، گنبد و صحن و بارگاه شما

آسمانی ترین زمین خدا ، که به حق قلب پاک ایرانید


مینشینم میان غربت صحن ؛ تا سبکتر کنم غم خود را

سر به صحرا نمی گذارد دل که شما محرم همه رازید


کاش مثل کبوتران حرم مینشستم میان گلدسته

تا چو آهوی خسته و تنها لحظه ای ضامن دلم باشید


سر گذارم به شانه های ضریح نامتان را فقط صدا بزنم

تا که در ذهن عاشقم ماند تا ابد نام هشتمین خورشید

شعر محمدتوکلی

 

باسلام خدمت دوستان این خانه و تبریک سال نو و بهارتازه

 

 

یک شعر کوتاه می خوانیم از دوست خوب انجمن  آقای محمد توکلی :

 

 

سوزنی که سر انگشتان تو را زخمی می کند

چه فرقی دارد

با گلوله ای که سینه مرا می درد؟

من که زخمی می شوم

تو می میری

تو که زخمی می شوی

من...

سلام

روزگار به کام...

بااحترام شما را دعوت میکنم به


سایت تخصصی شعر ایران و جهان (شعرانه)

که در بخش غزل با اشعارهمیاران ما درانجمن ادبی به روز است.


باهم غزلی میخوانیم از

آقای ابوالفضل میرزایی




انبوه تکه های دلم در مقابلت
باید دوباره فکرکنی روی پازلت
باید مرا به هم برسانی ، شکسته ام
اما نگو که " آه ازین فکر باطلت"
پشتم چقدر خم شده اصلا بعید نیست
تقلید کرده باشد از ابروی مایلت
هرکس که سربلند کند شرم میکند
آنگاه که طلوع کند ماه کاملت
اخمی نکن که قلب مرا زیر و رو کنی
اخمی نکن که لرزه بیفتد به منزلت
ای سنگ دل به آینه نزدیک تر نشو
آیینه نیز دلهره دارد ازین دلت


چندتا غزل پیوسته تقدیم به حضرت مسلم(ع) وامام حسین(ع) از آقای مهدی رحیمی:


 

 

پایش امضا زدند خیلی زود

نامه را تا زدند خیلی زود

 

نامه راتانکرده در واقع

کوفیان جا زدند خیلی زود

 

آستین های قتل مهمان را

ظهر بالا زدند خیلی زود

 

دیر نارو به فکرشان آمد

دیر...اما زدند خیلی زود

 

 

اول عازم شدند خیلی زود

بعد نادم شدند خیلی زود

 

باغ داران کوفه هم آن شب

سکّه لازم شدند خیلی زود

 

مثل قاضی شریح مثل شمر

همه عالم شدند خیلی زود

 

همه ی دارها خریدار ِ

سرمسلم شدند خیلی زود

 

 

پس پریشان شدند خیلی زود

بس پشیمان شدند خیلی زود

 

پیش هفتاد و دو نفر کافر

ها...مسلمان شدند خیلی زود

 

نامه داران کوفه ظهر دهم

نیزه داران شدند خیلی زود

 

قاریان وای باعث قتل ِ

خود قرآن شدند خیلی زود

 

 

اسب خون یال رفت خیلی دیر

با پر و بال رفت خیلی دیر

 

شمر آماده گشت خیلی زود

توی گودال رفت خیلی دیر

 

با حساب دو ساعت و اندی

زینب از حال رفت خیلی دیر

 

 

درخودش گیر کرد خیلی دیر

شمر تغییر کرد خیلی دیر

 

حلق اصغر بدون شک از آب

تیر را سیر کرد خیلی دیر

 

باحساب رقیه داغ حسین

عمُه را پیر کرد خیلی دیر

 

وَعمو زود رفت خیلی زود

وَعمو دیر کرد خیلی دیر

 

آفتاب سر حسین تو را

نیزه تفسیر کرد خیلی دیر...

 

یک غزل از امیر تفقدی.....

 

 

 

 سلام دوستان خوب.

 

 

به تازگی پدر بزرگوار دوست شاعرمان آقای امیر تفقدی به رحمت خدا رفته اند.

ضمن عرض تسلیت صمیمانه  و مجدد خدمت ایشان ، یک غزل از این شاعر عزیز بخوانید:

 

 

من و آشفتگـي و این هـمه بی هـمنـفسـی

سـيلي دم به دم مـحـكم بـي هـمنـفسـي

 

تو و آرامش و عشـقي كه به آن مي بالـي

من و تنهايي و درد و غـم بي هـمنـفسـي

 

چاره اي نيست به جز سـوختـن و دم نزدن

تـوي آتشـكـده ي عـالـم بـي هـمنـفسـي

 

شـب و تاريكـي و ترسي كه هم آغـوشم شد

من گـرفتـار تـب و ماتـم بي هـمنـفسـي

 

تو به عشقت به خودت يا به دلت پشت نكن

بـرو از خاطـرم اي هـمدم بي هـمنـفسـي

دورباعی از علی مهدی زاده

 

 

 

سلام دوستان عزیز!

 

 این بار دو رباعی بخوانید از شاعر خوب شهرمان  آقای علی مهدی زاده .

درفرصت های دیگر مهمان غزلهای زیبایشان خواهیم شد:

 

 

در مانده ام ای بزرگ! "یاری" بفرست

پائیز دراز شد بهاری بفرست

 

آویختم از هرچه خودم را بگسست

با دست خودت طناب داری بفرست...

 

*****************************************************************************

 

بادام اگر بسته دهن حق دارد

پنهان شده در پوست تن حق دارد

 

بی فاصله دوست داشتن بی معنی ست

بر گردن عشق پیرهن حق دارد!

 

 

....................................................................................................

 

 

  و یک خبر:

 

قابل توجه دوستان عزیز و دوست داشتنی...

شب شعر مهرانه

پنج شنبه 1391/مهر/27ساعت 18.30

در کتابخانه عمومی اشراق شهر دلیجان برگزار می گردد.

با احترام دعوتید.

 

 

پاییز آمدکه....


 

 

 

امیدوارم افتادن هر برگ پاییزی

آمینی باشد بر آرزوهایتان

.

.

.


هم مثل درخت سایه گستر باشیم

هم در نفس عشق شناور باشیم

 

این فصل پر از بهانه ی لبخند است

پاییز آمد که مهربانتر باشیم

 


 

.........

ضمن عرض تبریک به استاد مهربانمان پاییز رحیمی

غزل زیبایی میخوانیم از ایشان

.

.

.

بیچاره آن درخت، که دستانش ، پروازگاه ِ زاغ و زغن باشد

تقدیر ِ پیر، خواسته باشد او میراث ِ رنج های ِ  کهن باشد

 

هر روز ، سایه سار لطیفش را بر عابران کوچه ببخشاید

آن وقت در نگاه ِ همین مردم،چیزی شبیه ِ خار و گون باشد

 

بر شاخه هاش جغد شود حاکم ، در برگهاش شعله بیافروزند

باشاخه های سرخ رها در باد، همواره گرم ِ نعره زدن، باشد!

 

هی  ریشه ریشه ریشه شود فریاد، هی شاخه شاخه شاخه رود بر باد

گنجشک های پیر چه می دانند؟ شاید درخت، رمز وطن باشد

 

شاعر نگاه کرد در آیینه ، در خویشتن ، دقیق شدن سخت است:

شاید هم این درخت که می گویی ،تقدیر ِ نانوشته ی ِ من باشد

 

من آن درخت ِ پیر ِ کهنسالم ، اسطوره ی قدیم فراموشی

بگذار نام شعله برانگیزم،  سرو  و چنار و  بید  نه،  " زن"  باشد !!!

آرزو

 

 

 

 

سلام دوستان عزیز!

 

 

باهم  غزلی از خانم مریم اصلانی می خوانیم:


 

 


آرزو از عشق و افسوس از جوانی مانده است

آه ، زان اوضاع کنعانی نشانی مانده است؟

 

گفته بودی شهر تو غرق غم دلدادگیست

از همه هستی عشق تنها کمانی مانده است

 

پرس و جو از اهل فن، از اهل عشق، اهل هنر

بر سر بازار ارزانی ، دکانی مانده است

 

قصه ی ما بار دیگر بر ته دفتر رسید

از فصول عاشقی فصل خزانی مانده است

 

با خبر از عمر رفته با نظر بر پیش رو

دیدم از افکار عالم فکر نانی مانده است

 

نقطه ی این سطر را بگذار و از نو بازگو

عشق و ایام جوانی رفت و جانی...

 

 

 

 

 به اطلاع می رساند جلسه ی خانگی انجمن،سه شنبه های اول هرماه در منزل

آقای  مهدی رحیمی(م.زمستان) تشکیل می شود. ورود برای تمامی علاقه مندان

 به شعر و ادبیات آزاد است.

 

 

زمان هرجلسه: ساعت ۶ تا ۸ عصر

 

آدرس: شهرک امام رضا(ع). کوچه ی بعد از گلستان ۹ . مجتمع هنرمندان (سپیدار). واحد ۵

 

 

 

چشمهایم

 

 

باسلام.

 

 

باهم غزلی از خانم سمانه میرزاییان می خوانیم:

 

 



       نخــواه از من نگاهـم را نـدزدم ، تـــو كه زل ميـزنـي در چشــمهايم

       نمي خواهـم ببيني خيــس دردند، در اين ديــدار آخـر چـشـمهايــم

 

       قرار اين بود : خورشـيدم بماني ، كه آرامـم كني ، گرمــا ببــخشي

       ولـي رفتي و با اين كه شــب آمـد ، نمـي كردنـد بـاور چشـمهايــم

 

       تو را مي خواستم صاحب شوم بعد ، تماشايت كنم ، شاعر بـمانم

       ولـي افســوس رويــا بود ايـنهــا ، كه پـروردنـد در سر چـشمـهايــم

 

       شبــي گفتنــد : ايـن نزديـكهـايــي ،بــراي ديــدن تـو پــر كشـيدنـــد

       نبـودي كــه ببينــي غصـه دارنـد ، در اين پرواز بـي پـر چـشمـهايــم

 

       تو را هر روز و هر شب گريه كـردم كـه مثـل اشك از چـشمم بيفتي

       نمـي دانم چـرا اينـقــدر سـرسـخت ،تو را دارنــد در بـر چـشمهايـم

 

       ولـي حـالا كـه رفـتـي بـرنـگــردي كـه تـاريـكـي مـرا مجــذوب كــرده

       كـه ديـــدار تــو را طـاقــت نـدارنــد ، بــراي بــار ديـگـر چشـمــهايــم

 

 

 

 

اتفاق

شاعر!

کمی به رقص در آور کلام را

شعری بخوان که شانه ی ما را تکان دهد

. . . . .

تازگی ها خیلی کم شـعر اتفاق می افتد

چون

تازگی ها خیلی کم شاعر اتفاق می افتد

ما اینجاییم که اتفاق بیفتانیم

شاعر را اگر نه

شعر را

.